جزئیات و فروعات. (فرهنگ نظام). کنایه از طول و عرض در حرف و حکایت. (آنندراج). و آرایش های فضول و غیر ضرور. - شاخ و برگ دادن بحکایتی و قصه ای و واقعه ای، با اغراق و مبالغه آن را بیان کردن. بیش یا بهتر یا بدتر از آنچه هست نمودن آن. رجوع به شاخ و برگ ساختن شود. - شاخ و برگ ساختن، شاخ و برگ دادن: بود مجنون ریشه ای از نخل صحرای جنون عاقلان بر قصۀ او شاخ و برگی ساختند. میرمعصوم کاشی (از آنندراج)
جزئیات و فروعات. (فرهنگ نظام). کنایه از طول و عرض در حرف و حکایت. (آنندراج). و آرایش های فضول و غیر ضرور. - شاخ و برگ دادن بحکایتی و قصه ای و واقعه ای، با اغراق و مبالغه آن را بیان کردن. بیش یا بهتر یا بدتر از آنچه هست نمودن آن. رجوع به شاخ و برگ ساختن شود. - شاخ و برگ ساختن، شاخ و برگ دادن: بود مجنون ریشه ای از نخل صحرای جنون عاقلان بر قصۀ او شاخ و برگی ساختند. میرمعصوم کاشی (از آنندراج)
اسباب و سامان. (بهار عجم) (آنندراج). برگ و ساز. ساز و آلت. ساز و سامان. آلات و ادوات. اسباب. وسائل. لوازم: ز خان و مان و قرابت به غربت افتادم بماندم اینجا بی ساز و برگ و انگشتال. ابوالعباس. ، تجهیزات. عدت. ساز و عدت. سازو سلاح. ساز و برگ جنگی. ساختگی. ساز و ساخت. عطرود. عتاد. عدّه. عدّه. ساخت. ساختگی. آنچه به سرباز از لباس و وسائل و آلات دیگر داده می شود. (فرهنگستان) : ساز و برگ از سپه گرفتی باز تاسپه را نه برگ ماند و نه ساز. نظامی (هفت پیکر). ، ساز و برگ سفر. توشه. زاد، زین و یراق. تنگ و توبره. ساخت: چه نازی بدین اسپ و این ساز و برگ کت این تخت خون است و آن تاج مرگ. اسدی (گرشاسب نامه). رجوع به ساخت، ساختگی، برگ و ساز شود
اسباب و سامان. (بهار عجم) (آنندراج). برگ و ساز. ساز و آلت. ساز و سامان. آلات و ادوات. اسباب. وسائل. لوازم: ز خان و مان و قرابت به غربت افتادم بماندم اینجا بی ساز و برگ و انگشتال. ابوالعباس. ، تجهیزات. عدت. ساز و عدت. سازو سلاح. ساز و برگ جنگی. ساختگی. ساز و ساخت. عُطرود. عتاد. عِدَّه. عُدَّه. ساخت. ساختگی. آنچه به سرباز از لباس و وسائل و آلات دیگر داده می شود. (فرهنگستان) : ساز و برگ از سپه گرفتی باز تاسپه را نه برگ ماند و نه ساز. نظامی (هفت پیکر). ، ساز و برگ سفر. توشه. زاد، زین و یراق. تنگ و توبره. ساخت: چه نازی بدین اسپ و این ساز و برگ کت این تخت خون است و آن تاج مرگ. اسدی (گرشاسب نامه). رجوع به ساخت، ساختگی، برگ و ساز شود
کنایه از هست و نیست و تمام سرمایه و اسباب و سامان باشد. (برهان قاطع). کنایه از هست و بود و تمام سرمایه. (آنندراج) ، مولد و مسکن. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) : بشهر کسان گرچه بسیار بود دل از خانه نشکیبد و زاد و بود. (گرشاسب نامه ص 242). چو نام و ننگ فزاید وفا نه نام و نه ننگ چو زاد و بود نماید جفا نه زاد و نه بود. جمال الدین عبدالرزاق. چند نالی چند از این محنت سرای زاد و بود کز برای رای تو شروان نگردد خیروان. خاقانی
کنایه از هست و نیست و تمام سرمایه و اسباب و سامان باشد. (برهان قاطع). کنایه از هست و بود و تمام سرمایه. (آنندراج) ، مولد و مسکن. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) : بشهر کسان گرچه بسیار بود دل از خانه نشکیبد و زاد و بود. (گرشاسب نامه ص 242). چو نام و ننگ فزاید وفا نه نام و نه ننگ چو زاد و بود نماید جفا نه زاد و نه بود. جمال الدین عبدالرزاق. چند نالی چند از این محنت سرای زاد و بود کز برای رای تو شروان نگردد خیروان. خاقانی